شعرهای کودکانه
بچه های گلم به مامان و بابا بگید این شعرهارو یادتون بدن........................
لیلی، لیلی، های های
گریه کنیم! وای وای!
گریه چرا؟
چون که رفیق ناز ما مریض است.
دوست تمام بچهها مریض است.
دست و بالش شکسته
شاخهی سبز پارسالش شکسته
گریه کنیم، مریض شده، وای وای
درخت نازنینی بود، های های
با باد که همبازی میشد
خوانندهی نازی میشد
سایهای داشت، صفایی داشت
دور و برش چه جایی داشت
آهای درخت مهربان
نرو، تو شهر ما بمان
باران میآد آب میخوری
باد که بیاد تاب میخوری
مورچه داره می بافه
با نخ زرد و یشمی
برای دوستِ خوبش
یه شالِ گرمِ پشمی
ریخته کنارِ دستش
صد تا کلافِ کاموا
مورچه می گه: «خدایا!
تموم می شه تا فردا؟»
زرافه دوستِ مورچه
فردا می شه سه سالش
هر چی براش می بافه
تموم نمی شه شا لش
هاهاها هوهوهو
باد آمد بادآمد
درباغ سیب ما
شادآمد شادآمد
این شاخه آن شاخه
لرزید از دست باد
یك سیب خوش مزه
درجوی آب افتاد
آب آن را شُرشُرشُر
باخود تا صحرا برد
یك گاو خال خالی
آن را بو كرد و خورد
مادربزرگ
وقتی اومد
خسته بود
چار قدش و
دور سرش
بسته بود
صدای كفشش كه اومد
دویدم
دور گُلای دامنش
پریدم
بوسه زدم روی لُپاش
تموم شدن خستگی هاش
وقت اذان است
گلها می خندند
پشت سر سرو
قامت می بندند
سنبل می گوید
الله اكــــــــــــبر
لاله می خواند
سوره را از بر
نرگس در ركوع
گل میدهد باز
كوكب در سجده
غرق در نیاز
دستان سوسن
رو به قنوت است
وقت تشهد
بر سمت توت است
هنگام سلام
گلها یكـــــرنگند
وقت اذان است
گلها می خندند